بابک تختی
ازدواج غلامرضا تختی
جهان پهلوان تختی در ۳۰ بهمن ۱۳۴۵ با شهلا توکلی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج پسری بنام بابک بود کـه در ۱۱ شهریور ۱۳۴۶ بدنیا آمد.
بیشتر درباره غلامرضا تختی
کتابهای زیادی در وصف او تألیف شده اسـت، فیلمی سینمایی در مورد وی ساخته شده، حتی تندیسی از وی ساخته شده ودر میدان تجریش در شهر تهران نصب شده اسـت. بـه افتخار او هرساله بـه بهترین کشتیگیران ایران «جایزه غلامرضا تختی» اهدا میشود. تختی در طول زندگی خود بـه کارهای عامالمنفعه پرداخت و خدماتی بـه محرومان کرد.
او عضو جبهه ملی ایران بوده ودر نهضت ملیشدن نفت در ایران فعالیت داشت. یکی از رویداد هـای زندگی تختی، پیشنهاد بـه او برای بازی در فیلم سینمایی بوده اسـت. فردین کـه از دوستان تختی بود، او را برمیانگیزد کـه بازیگر سینما بشود. فردین بـه او می گوید: «بلوری بازی کرد، تـو هم بیا و بازی کن.»
حتی پیشنهاد می دهند در فیلمهای تبلیغاتی بازی کند. زمانیکـه بـه تختی پیشنهاد تبلیغ عسل میدهند. میگوید: «مـن با خوردن عسل پهلوان نشدم! خاک و خُل خوردم و خوراکم نان و پنیر بودو با سختیها ساختم و تمرین کردم تا بـه جایی رسیدم.»
ورود غلامرضا تختی به دنیای ورزش
غلامرضا، ورزش را از نوجوانی آغاز کرد. ورزش ابتدا برای او نوعی تفنن و سرگرمی بود. در همان اوان، خیال قهرمان شدن، مدتی او رابه وسوسه انداخت اما از همان نوجوانی کـه تازه بـه فکر باشگاه رفتن افتاده بود، اعتقاد داشت کـه ورزش برای تندرستی و سلامت جان و تن هردو لازم اسـت.
حرفهای جمشید مشایخی سرانجام سبب شد تا بابک تختی از آمریکا سکوتش را بشکند و به توهین هایی که به مادر و البته پدرش شده پاسخ دهد.
به گزارش «تابناک» به نقل از ۲۴ آنلاین، گفت و گویی از بابک تختی با مهدی رستمپور گزارشگر و مجری پیشین رسانه ملی که چند سال قبل از کشور رفت در کانال این کشتی نویس منتشر شده که فارغ از مشی تند بابک نسبت به مواضع رسانه ملی توضیحاتی شفاف دارد درباره ابهام بزرگ درباره زندگی جهان پهلوان.
به دلیل همه چارچوبها و خط قرمزهایی که باید رعایت کنیم، بخشهایی از حرفهای بابک تختی در این گفت و گو که صرفا پاسخ به اتهامات مشایخی و حتی رسانههای اصلاح طلب به جهانپهلوان تختی است با کمی تغییرات به اجبار در تک واژهها، در ادامه برایتان نشر میشود.
*من به دنبال دانستن اینکه چه اتفاقی برای پدرم رخ داده، رفتم وزارت اطلاعات.آنجا به من گفتند سری به هتل آتلانتیک زدی؟
*من زنگ زدم و آقای ساعدی به من گفت: بابک جان این بیست و چندسال کجا بودی؟ چرا نیامدی قاتل پدرت را ببینی؟
*من در تمام طول مسیر با خودم ترس داشتم که باید می رفتم و او را می دیدم؟ کسی که همه می گفتند هتلش خانه امن ساواک بوده است. حتی در همان فیلم اول تختی هم درباره اش زده شده بود.من با او نشستم و بعد مصاحبه ای کردم و گفتم تختی خودکشی کرده و همه مایی که آقای ساعدی را قاتل تختی میدانستیم یک عذرخواهی به او بدهکاریم.
*بعد از آن نشریه یا لثارات به من یک هشدارهایی داد!
*در سال ۱۳۴۶ به طور مداوم نشریات آن زمان درباره خودکشی تختی با جزئیات نوشته بودند ولی بعد ۵۰ سال مدیران تلویزیون آنتن می دهند تا بحث خودکشی تختی به زردترین حالت ممکن منتشر شود.
*حتی دیگر زردترین روزنامهها درباره سلبریتیها هم این طور نمینویسند که همسر فلان سلبریتی با چه کسی بوده و بعد از او چه کرده و این جور حرفها. این یعنی اضمحلال فرهنگی. واقعا کاری میکنند آدم مخش سوت میکشد که واقعا شاملو و فردوسی و حافظ از این جا در آمدند.
*آقای مشایخی گفتند تختی نمیتوانست با این زنش زندگی کند. اصلا این کسی که شما میشناسید تختی نیست. اصلا تختی لات و لمپن نبوده. زنش را دیده بوده، می دانسته حجابش {چطور است} مثل شما عقب مانده نبوده. ارزشهایش با شما تفاوت داشته. با شعبان جعفری و دیگر لات و لوتهایی که شما اسم میبرید، که روایتهای زندگی تختی را از آنها شنیدید بیگانه بوده و تفاوت داشته است. دوستانش میدانند، الان رفقایش هستند، آقای صنعتکاران هست، از او بپرسید. تختی اگر توی خیابان شعبان جعفری را میدید، مسیرش را عوض میکرد.
*تختی عارش از این بود که کشتی با این لات و لمپنها قاطی شده. عارش از این بود که ورزش ملی بود، عشقش بود و راه عشق ورزیدنش به ملتش بود را یکسری لمپن از کنارش تغذیه میکردند و شمشیر نشاندند در بدن آقای فاطمی. این تختی شما نیست. تختی مگر مثل شما بود که نتواند از زنش طلاق بگیرد؟
*شما منظورتان اختلاف نیست، شما منظورتان این است که شهلا به تختی خیانت کرده است و تختی تاب نیاورده و خودکشی کرده است. از این اراجیفتر و مزخرفتر برای من ممکن نیست. اگر این اتفاق افتاده بود چرا نمیتوانست از شهلا جدا شود؟ مگر رستم و رخشش است که کسی جز رستم نمیتوانست سوارش شود؟ این چه استدلال بیهوده احمقانهای است.
*این اصلا اسطوره شکنی نیست. دارند اسطوره زایی میکنند. برای تختی اسامی مختلفی گذاشتند. گفتند تختی اهل خانواده نبود. میگفتند برای خانه و خانواده ساخته نشده بود. آدم مهربانی که همه زندگیاش بخشیده بود، به زن و بچهاش نمیتوانسته ببخشد؟
*مادر من که زندگیاش را کرد، تمام شد و رفت اما این خجالتآور نیست برای مردمی که یک دختر ۲۱ ساله را این بلا را سرش آوردند؟ آن آقای مافی را یادتان هست که این دفاع از تختی نیست، نابود کردن تختی است. اینکه جهان پهلوان یک مملکتی از دست یک دختر بیست و یکساله خودش را کشته است. یعنی چنین مملکتی رئیسجمهوری بهتر از احمدینژاد میخواهد که جهان پهلوانش از دست یک دختر بیست و یکساله خودکشی میکند؟
*مادرم یک دختر ساده از خانواده معمولی که نه ربطی به کبریت توکلی داشت خاندانش و نه اتوتوکل. مادر من کلی به خودش غره شده بود برای ازدواج با تختی. دهانش هیچ وقت از خنده بسته نمیشد.
بله با هم اختلاف داشتند. هم اختلاف طبقاتی داشتند و هم اختلاف سنی داشتند و این را مادرم به اطلاعات هفتگی هم گفته بود. ولی خب زن و شوهر بودند. مردم با هم ازدواج میکنند که اختلاف هم داشته باشند!
*یکی از اختلافهایی که داشتند مثلا این بود. تو سینما سرود شاهنشاهی میزدند و مردم باید بلند میشدند. مادرم میگفت خب برویم تو سینما و بلند نشویم و این بابا را عصبانی میکرد.
*این پروژه شهیدسازی تختی را اولین بار جلال آلاحمد شروع کرد. او از آنجایی که گفت: «جهان پهلوان باشی و در بودن خود جبران کرده باشی ، نبودن دیگران را» و این دروغ باعث و بانی خیلی از مشکلات برای دیگران شد. این آقای ساعد مدیر هتل آتلانتیک بارها زندان رفت. حتی رفت پیش آقای طالقانی و گلایه کرد یا مرا بکشید یا بگذارید زندگیام را بکنم. تا قبل از انقلاب مادر من قاتل تختی بود و بعد از انقلاب این آقای ساعد مدیر هتل آتلانتیک ، قاتل بود!
*سازندگان فیلم اول تختی پیش ساعد رفته بودند. آنها حرفهای او را شنیده بودند ولی باز فیلم را طوری ساختند که آن هتل ستون ساواک بوده و حرفهای این مدیر را نساختند. خود من این حرف را باور کرده بودم. نمیدانستم حتی این هتل در تهران واقعا وجود داشته باشد که بروم با مدیرش حرف بزنم.
*داوری ما درباره حکومتها هرچه میخواهد باشد نباید قاطی واقعیتها کرد. من اسناد پس از مرگش را دیدم. اینکه تختی طرفدار مصدق بود غیرقابل انکار است. تختی با دانشجوها دیدار داشت. در تولیدو با دانشجویان کنوانسیونی در تولیدو دیدار کرد و میگوید باید تندتر باشید از جبهه ملی.
*او را نگذاشتند مربی کشتی شود، جلویش را گرفتند. ولی نه نکشتندش!
تختی علیه همه زخم زبانها و فشارها، آگاهانه دست به تصمیمش زده است. تختی با مردم زندگی کرده بوده. من تصور میکنم او نمیتوانست پیشبینی کند که چه اتفاقاتی بعدش میافتد. آن دورهها را اگر مرور کنیم من تصور میکنم رفته بود هتل به این امید بود که یکی سراغش بیاید و نجاتش بدهد. در یادداشتهایش میگوید من یهودی سرگردانم…
تختی مداوم میگوید که با کشتی ادای دین می کند با مردم . او رفت آنجا در جنوب کشتی را آغاز کرد. این آدم راه ارتباط با مردم پیدا کرده بود و برایش خیلی مهم بود. تختی نمیخواست این را قبول کند که راهی برای تغییر جهانش را ندارد. آخر زندگیاش این بن بستی بود که راهی بین این مبادلانه عاشقانه با مردمش را نداشت. نه میتوانست مردمش را خوشحال کند، نه میتوانست انقلاب کند و نه میتوانست مصدقش را آزاد کند. این بزرگترین چالش روزهای پایان عمرش بود.
*آقای ساعد هتل آتلانتیک نمی توانست هتل را بفروشد برود که اگر میرفت
ما مملکت پهلوان پروری نیستیم که اگر بودیم هزار تا مثل تختی داشتیم. نگاه آزار دهنده این است که تختی را از زمین ببرد آسمان .